غم هجر


 





 
دلم ز هجر تو اي يار خوب رو خون است
نپرسي از من مسکين که حال تو چون است
شبم ز هجر تو روز است و روز همچون شام
ز دوريت غم و دردم هماره افزون است
بيا به کلبه ي بيمار خويش از سر مهر
که از فراق تو حالش بسي دگرگون است
به من ببين که ز هجران روي دلجويت
ز چشمم اشک روان همچو شطّ جيحون است
ايا امين خدا اي که زير رايت تو
مسيح و آدم و نوح و کليم و هارون است
طفيل هستي تو جن و انس و حور و ملک
سپهر و مهر و مه و کوه و دشت و هامون است
خوشا به دور تو و عصر و عهد و دولت تو
که حکم، حکم خداوند عدل و قانون است
مباش لطفي صافي ز عاقبت نوميد
به جان دوست که احوال، نيک و ميمون است
منبع:ماهنامه ي موعود شماره ي 100